حرف روی حرف

حرف روی حرف

حرف روی حرف
حرف روی حرف

حرف روی حرف

حرف روی حرف

بالاخره راهی یافتم

سلام.بالا‌خره راهی یافتم تا ارزش کارم پیش مامانم حفظ بشه و فک نکنه فقط شغل پزشکی سخته و زحمتش زیاده و اونم تشبیه شعر سرودن به زایمان بود و به وجود آوردن چیزی که وجود نداره.

درست نیست بخاطر توی چشم بودن بعضی از شغلا و خوش آمد خودمون و اینکه فکر میکنیم بعضی شغلا حکم وحی دارن که برای رسیدن بهشون باید پیامبر باشی ارزش بعضی از مشاغل رو پایین بیاریم 

تازه اگه توضیح قبلی من درست باشه فکر میکنم نویسندگی به  مثال وحی و پیامبر نزدیک تر واین تشبیه عقلانی تر باشه.

وقتی داشتم عنوان یادداشت رو می‌نوشتم یاد معلم سال چهارم و پنجم ابتدایی ام افتادم موقع گفتن دیکته یه جوری کلمه ی «بالاخره» رو ادا میکرد انگار ما در این حدم نمی‌فهمیم 

یکی از درگیری های ذهنیم اینه که چرا بابام پنج کلاس سواد داره و مامانم شیش کلاس.

تا حالا چند نفر بهم گفتن موهام خراب شده حس بدی به قیافه ی جدیدم پیدا کردم  وقتی قرار باشه همش بخاطر این و اون کاری انجام بدی این جوری میشه 

سیگنال شبکه های تلویزیونی مون قطعه و دوست ندارم مجموعه های تلویزیونی مورد علاقه امو تو اینترنت ببینم.

دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه

برم گوشیمو بذارم شارژ شه 

مرسی که خوندید

فاضله هاشمی غزل







نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد