سلام پنج شنبه ی هفته ی قبل ساندویچ همبرگر خریدم
البته میخواستم پیتزا بخرم اما نظرم عوض شد چون پول نتم کم میشد
مامانم غر زد که :«ایرادایی میگیری که...»
«باهمین پول مرغ میخریدی
آخه مادر من من اینو دوست داشتم
با پنجاه هزار تومن که نمیشه مرغ خرید
تازه اگه نوشابه خانواده نمیخریدی کمتر میشد
نمیدونم چند ساله خواهرم نوشابه نخورده
از این رفتارها خوشم نمیاد
نباید رفتارهایی داشته باشی که
حس اومول بودن تو ذهن طرف نقش ببندد
دلم برا ترشی تنگ شده
برای مغزجانم خوب نیست
خدا کنه براناهار ترشی داشته باشیم
چه دلخوشی های کوچیکی
چند درصد آدما اینطوری ان؟
نوش جونت خیلی کار خوبی کردی همین دلخوشی های کوچیکه که زندگی رو قشنگ میکنه
مادرها عادت دارن به غر زدن
منم دلخوشی های کوچیک را دوست دارم
شدیم دوتا