سلام دیروز آرکاداش زیاد
وقت داشت دو نوبت باهام حرف زد
حرفامو بهش زدم
هنوز قانع نشدم
ولی دست کشیدم
وقتی نمیخواد بشه
نمیتونم زور بشم
ایشون حق دارن زور باشن
بهم سخت بگیرن
تنبیهمکنن
توضیح ندن
تهش خودم درست شم
البته باید بگم
از نظر ایشون
همیشه حق با منه
ولی طبق معادلات ایشون
من باید صبر کنم
تا ایشون رفتار منو
مث بچه ها بررسی کنه
ببینه در چه حدی ام
توقع داره همیشه
درکش کنم بفهمم
بی اینکه درک بشم
کلا بعد از گفت و گوی دیشب
بیخیال کادو شدم
بهم اعتماد نداره
بچه مایه داری که
بخاطر یه کادوی 100هزار تومنی
قشنگ بلده دل بسوزونه
بیشتر به آموزشای تربیتی
فکر می کنه
محبتشو خیلی نشون نمیده
خیلی دوسم نداره
منم پول ندارم
به جای اون
برا خودم کادو بخرم
یه جوری حرف زدم
و گفتم فرصت جبران نداره
خودش تشخیص میده
تصمیم میگیره
دوست داشتن من مهم نیست
فقط خیلی دوسش دارم
و جون سختم
فکر کنم برا همین کنارش
نگهم داشته
واسه من قضیه ش اینه، صحبت هات یه مقداری حریم خصوصی خودته، حرفی واسه گفتن نداشتم، در عین حال دوسداشتم بدونی هستم

قضیه بوسا چیه

