حرف روی حرف

حرف روی حرف

حرف روی حرف
حرف روی حرف

حرف روی حرف

حرف روی حرف

قفلی

من روی در قلبم قفل نمی‌ذارم

شبا هم تاخود صبح باتو بیدارم

آخه جز خواستن تو کاری ندارم

آره تو ماه منی ابر بهارم

نظرات 1 + ارسال نظر
غریبه شنبه 26 خرداد 1403 ساعت 13:46

نیمه شب اشفته بالین خراب
نقش میبستم از رخ یاری بر اب
امد ندا از چه میکوشی که نماند بر اب
انچه زحمت میکشی میرود بر اب
گفتمش ان سینه سرخ مه جبین
انکه از زیبایی ندارد تا به چین
مست مستم کرد تا ندانم چیستم
یا که کجایم چه میکنم چه خواستم
گفت در طلب یار باش روز شب
گرچه بمانی سالها در گیر تب
یار دوست دارد این اشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد