سلام زندگی چیز بیخودی ست
انگار مهران مدیری حق داشت
بگه گربه ام را دست بازیگر نمیدم
واقعا درک خوشبختی
از توان ما خارج شده
هنرمندان نمک زیاد مصرف می کنند
زندگی شان شور میشود
و فشارشون بالامیره
و ناگهان بمب میترکه
معمولی ها استخوان درد
و پوک شدن زانو راهم تحمل می کنند
من هنوز یه آدم معمولی هستم
و کار سختی نیست
سلام فروردین ماه خوبی بود
از لحاظ مالی عاطفی و روحی
ته فروردین تولد آناست
همش می گه تولدم کی هست
به نظر طوفان امشب همراه با بارون باشه
بهار شبیه بهار نیست
بهار ها آدمای خوبی هستن
یه پسر 15,16ساله خودکشی کرده
برید زبان حرف زدن با نسل حالا رو یاد بگیرید
نجم الدین شریعتی بچه هاشو آورده بود
اما دوربین نشون نداد
چقدر کار تلویزیون سخت هست
همه هنرمندن ماشالا
تنبلشون منم
مدرک تحصیلی از کجا بیارم حالا
خیلی نگران نیستم
کاش می تونستید درک کنید
بودن آرکاداش چقدر سخته
انگار دارم افسانه تعریف میکنم
عیدی هم برام واریز شده
عاشق من نشید
من یه بار دل دادم
چرا هرکس میاد فکر میکنه
باید آرکاداش ول کنم
عاشق اون بشم
بابا چهار ماهه بلاک نشدم
فقط کمی دعوام کرده
یعنی صداش رفت بالا
خب یعنی آدم بودم
آدم نبودم کمتر تنبیه شدم
بعد مگه احساس من الکیه
من شب خوابم نبره
رو پای آرکاداش تکون میده
چرا درک نمیکنید
کلی تعریف کرده ازم
قربون صدقه ام رفته
ول کنم عاشق شما بشم
که چی بشه
ممنونم بهار همیشه
بهم انگیزه میدی
دوستت دارم عزیزم
سلام امروز از صبح
مامان داشت برنامه ریزی میکرد بریم بیرون
معمولاً تصمیم های اینچنینی مامان به هدف میخوره
ساعت تقریباً 11بود استارت رفتن رو زد
گفت گوشیت شارژ داره؟
گفتم تو هوای آزاد نمیتونم گوشی چک کنم
گفت حالا بیا رش
11و20دقیقه بلند شدم
دست و صورتم شستم تو ویلچر نشستم
بلوز طوسی و روسری جدیدم پوشیدم
مامان گفت با ماشین بابا راحت تر سوار میشم
تو ماشین بابا نشستم
سر مامان چندبار خورد به سقف
خندم گرفت البته نمیتونم خودمو کنترل کنم
من و بابا باهم رفتیم مامان با خواهرم اومد
رفتیم باغ«تلمبه ریگی»
جایی که عمه اینا زیر درخت بادوم
با تابوک و سیمان سکو درست کرده بودن
بساط پهن کردیم و نشستیم
من همش میگفتم بی اجازه اومدیم تو زمین مردم
مامان گفت زمین مردم نیست
کمی حرف زدیم وخندیدیم
میوه و چایی زنجبیل خوردیم
چوغوله های سبزریز تلخ هم بود
نمیدونم از کجا آمده بودند
من خیلی به طعمشون اهمیت ندادم
آتیش روشن کردیم برای درست کردن کباب
سالاد شیرازی و کمی قورمه سبزی هم داشتیم
وقتی کباب ها آماده شد سفره یه بارمصرف قرمز انداختیم
کباب ها زرد خوش رنگ شده بود و مامان کمی اونارو به سبزی آغشته کرده بودو بسیار خوش طعم
هوا خنک بود وجوی آب از کنارما میگذشت
موقع برگشت باید سوار ماشین خواهرم میشدم
لاجرم باید با بابا از روی جو میپریدیم
کمی ترسیدم زمین بخورم اما بخیر گذشت
مامان گفت همه هفته می برمت
البته کمی اغراق میکرد
تا ذوقش خراب نشه
الان هم که مشغول نوشتن پست هستم
گفت فاضی خیلی تو گوشی هستی
گفتم دارم خاطره امروز را مینویسم
گفت میخواستی بیفتی بنویس
وکمی خندیدیم
و دو تکه سیب زرد بهم داد
مادرم خیلی سیب دوست داره
امروز زیر درخت بادام گفت
من تورا دوست دارم
جای باصفایی بود
چندبار درحق عمه جان دعا کردم
عمه ها همیشه بد نیستند
خدا مادرم را حفظ کنه
این لحظه ها برای روحیه اش خیلی خوب است
نشستن کنار راننده و اشراف به کل فضا هم
خالی از لطف نبود
سلام بیایین منو ببینین
تا عید شه
خامنه ای ماهو ندیده
به خودم ربط دارد
چرا بهش میگم خامنه ای
خودش در جریان است
مامان لوییزا چهره نما خنده گذاشته
نوشته بلایی آ
کلی خندیدم
عید شما مبارک
سلام ماه رمضون تموم شد
کسی یه بار هم برامون زولبیا و بامیه نخرید
آخه تو خونه ما کسی روزه نمیره
یکی از اعضای گروه های مذهبی میگفت
بابابزرگ 70روز در سال روزه میره
به قرآن خواندن اهمیت میده
به زبون عربی مسلطه
امروز مامان میگفت تو قرآن نمیخونی
ماجرای پسره رو براش تعریف کردم
گفت میدونی قرآن خامنه ای کجاست
گفتم اون قرآن رو سپاه فرستاده
بااینکه مهر و یادداشت رییس دفتر بابابزرگ رو دیدم
هنوز باورم نمیشه
وای اگه خامنهای ماهو نبینه
خیلی نگران شمام
مردم اعتقاد و وظایف شرعی رو
به رهبر و حکومت گره نمیزنن
اما ته قلبشون حواستون به خامنهای هست
به مامانم گفتم کاری کردن مردم از دین برگشتن
چقدر با مامان حرف میزنم
حداقل سعی میکنم تنش بینمون زیاد نشه
این روزا مردم جوری رفتار میکنن
گوشی 17میلیونی معمولی حساب میشه
چطور میشه روسری 100و70تومنی خرید
وقتی لباس زیر175000موجود نیست
دلم میخواد بگم
دنیا آتیش نگرفته
فقط فاصله اجتماعی فرهنگی اقتصادی فکری آدما
به تفاوت مدل گوشی و لباس رسیده
من از خریدای سال قبلم راضی ام
نمیخوام بگم اگر ...
لذت رو شرطی نکنید
چقدر پست طولانی شد